اکنون وقت آن است که برخیزیم؛ با کلام، با قلم، با آگاهی. با دادخواهی برای نان، برای انصاف، برای شرف. تا نگذاریم دلالانِ ترس، جای قهرمانان صبر را بگیرند.
در روزگاری که دلها ناپایدارند و ذهنها درگیرِ طوفان بیخبری و اضطراباند، گویی دوباره در میانهی آتشباری خاموش یک جنگ ایستادهایم؛ جنگی بیصدا، اما زهرآلود. به جای آنکه همنوع، مرهم همنوع باشد، عدهای سودجو شمشیرِ طمع را از نیام کشیدهاند و بر زخمهای باز این مردم، نمک میپاشند.
احتکار، دیگر تنها در انبارهای پنهانِ دلالان نیست؛ این سرطان فرهنگی، چون خوره، از دل بازارهای کلان به خانههای مردم خزیده است. از احتکار کالاهای اساسی تا خرید چندبرابری و انباشت بیدلیل اجناس، ترسی خزنده بر تن جامعه چنگ انداخته که نتیجهاش چیزی نیست جز هرج و مرج در بازار، گرانی افسارگسیخته، و بحران اعتماد میان انسانها.
در این میان، بازار بدل شده به میدان جنگی نابرابر؛ یکسو مردمِ نجیبی که با بغضی در گلو و دستی تهی، به دنبال نانِ شباند، و سوی دیگر، سوداگرانی که با لبخند، قیمتها را چندبرابر میزنند و بیرحمانه سود میبرند از فقر همسایه.
اما آیا در چنین هنگامهای، تنها مردم باید صبوری پیشه کنند؟ خیر! این میدان، همت پهلوانان نظارتی میطلبد. نهادهای ناظر باید برخیزند، چونان سپاهیان عدالت، تا بار دیگر بازار را به ریل انصاف بازگردانند. نظارت، دیگر یک توصیه اخلاقی نیست؛ ضرورتی است حیاتی، برای زندهماندن روح جمعی این ملت.
دردناکتر از همه، آن است که این سودجوییها، بیآنکه شاید بدانند، آبی است بر آسیاب دشمن. آنان که در این تاریکی، جیبهای خود را پر میکنند، ندانسته، ستونهای پشت جبههی مردم را فرو میریزند.
اکنون وقت آن است که برخیزیم؛ با کلام، با قلم، با آگاهی. با دادخواهی برای نان، برای انصاف، برای شرف. تا نگذاریم دلالانِ ترس، جای قهرمانان صبر را بگیرند.
آدرس کوتاه خبر: